جدول جو
جدول جو

معنی مخیر شدن - جستجوی لغت در جدول جو

مخیر شدن
آزاد کام کردن گزین توانیدن اختیار یافتن مختار شدن
تصویری از مخیر شدن
تصویر مخیر شدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خیره شدن
تصویر خیره شدن
از روی حیرت و شگفتی به چیزی چشم دوختن، حیران و متحیر شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دخیل شدن
تصویر دخیل شدن
پناهنده شدن، پناه بردن، پناه بردن به کسی
ملتجی شدن بر مزار یکی از امامان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکدر شدن
تصویر مکدر شدن
تنگ دل شدن، اندوهگین شدن، تیره و تار شدن
فرهنگ فارسی عمید
گول شدن، در هم شدن، تباهیدن درهم آمیخته شدن آشفته شدن، تباه شدن: چون مخبط شد اعتدال مزاج نه عزیمت اثر کند نه علاج. (گلستان)، پریشان عقل گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تباهیدن، شوریدن به هم خوردن، بی چیز گشتن خلل یافتن تباه شدن: ... از بهر آنک ازین ترکیب جز وی حاصل می شد مرکب از اسباب مفرده و قاعده رکنی بارکنی مختل می شد، آشفته شدن پریشان شدن، بی چیز و محتاج گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
بر گزیده شدن آزاد شدن در گزینش آزاد کام شدن اختیار داده شدن مجاز شدن، انتخاب شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تباه خرد گشتن: ... بسبب جنایات خود ناامید گونه می شوی باز بامید می آیی و اندر آن اندیشه مخبل می شوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محیط شدن
تصویر محیط شدن
گرد کیدن فرا گرفتن احاطه کردن در بر گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
اختیار دادن مختار کردن: خدای تعالی رسول فرستاد و ایشان رامخیر کرد
فرهنگ لغت هوشیار
تنپوش یافتن خلعت یافتن خلعت پوشیدن: سهام الدوله بخلعت سرداری شمشیر مرصع شرابه مروارید مخلع شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخلد شدن
تصویر مخلد شدن
مخلد گریدن: جاوید شدن جاودان شدن جاوید گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخفی شدن
تصویر مخفی شدن
نهانیدن پنهان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
باز داشته گشتن از عمل و تصرف باز داشته شدن: گوسپندی بکشد همانجای که محصر شود اگر در حل باشد یا در حرم، تنگ گیرنده، ناقه ای که سوراخ پستان او تنگ شود
فرهنگ لغت هوشیار
اندوخته شدن اندوخته شدن ذخیره شدن: ... و ثواب بزرگ در دیوان او مدخر میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مریض شدن
تصویر مریض شدن
مریض گردیدن: بیمار شدن بیمارشدن ناخوش گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
زیوریدن آراسته شدن زینت یافتن آراسته شدن: ولکن تا دفتر بالفاظ ایشان مزین شود
فرهنگ لغت هوشیار
ناویدن چو مست هر طرفی می فتی و می ناوی - چو شب گذشت کنون نوبت دعاست مخسپ (مولانا) مست گردیدن بسبب نوشیدن خمر، دردسرو کسالت یافتن بسبب زایل شدن نشاه خمر
فرهنگ لغت هوشیار
خیره شدن مات شدن سرگردان گشتن سرگشته شدن حیران ماندن: ... اندرین کار متحیر شدند
فرهنگ لغت هوشیار
آبله گرفتن، آبله وار شدن دچار آبله شدن: نه مه غذای فرزند از خون حیض باشد پس آبله ش بر آید صورت شود مجدر. (خاقانی)، بشکل آبله در آمدن: خاک بارگاه بر تقبیل شفاه مجدر شد
فرهنگ لغت هوشیار
جزیدن، خشمگین شدن دگرگون شدن حال کسی یا چیزی: در آن وقت آدم بمکه بود هوای جهان متغیر شد، . . غضب او در تزاید و رنگ او متغیر شده، خشمگین شدن عصبانی شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخمر شدن
تصویر مخمر شدن
خازیدن سر شتیدن
فرهنگ لغت هوشیار
اگرای گراییدن، کج شدن خمیدن میل کردن رغبت کردن گراییدن، کج شدن منحنی گشتن (ایهام بدو معنی)، در عین گوشه گیری بودم چو چشم مستت و اکنون شدم به مستان چون ابروی تو مایل. (حافظ. 209)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دایر شدن
تصویر دایر شدن
بگردش انداختن (مدرسه را دایر کرد)، آباد کردن معمور کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دخیل شدن
تصویر دخیل شدن
پناه بردن به کسی
فرهنگ لغت هوشیار
وشمیدن خوزمیدن (هم آوای رزمیدن) بصورت بخار در آمدن تبخیر شدن، یا بخار شدن مایعات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بصیر شدن
تصویر بصیر شدن
بینا شدن، دانا شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسیر شدن
تصویر اسیر شدن
گرفتار شدن بچنگ دشمن افتادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجیر شدن
تصویر اجیر شدن
مزدور شدن مزدوری کسی را پذیرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسخر شدن
تصویر مسخر شدن
فرو گرفته شدن بتصرف در آمدن تسخیر شدن، مغلوب شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منجر شدن
تصویر منجر شدن
انجام شدن، انجامیدن، فرجامیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از منکر شدن
تصویر منکر شدن
زیرش زدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از میسر شدن
تصویر میسر شدن
فراهم شدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مخفی شدن
تصویر مخفی شدن
ناپدید شده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حقیر شدن
تصویر حقیر شدن
کوچک شدن
فرهنگ واژه فارسی سره